سلام،شب های آخر مراسم ها بود،خب طبیعیه یه حس دل گرفتگی به آدم دست میده بعد اون همه شلوغ پلوغی و مراسم و خستگی یهو همه چی تموم میشه تقریبا حسش شبیه وقتایی که خونه آدم مهمونی هست و خیلی شلوغه بعد همه میرن و خونه میمونه با یه عالمه خاطره از کسایی که اونجا بودن و حالا نیستن...خیلی از این چیزایی که تو این عکسا هست من رو یاد خیلی آدما میندازه و از تک تکشون و از همه جزییاتش خاطره دارم...هم تلخ هم شیرین...البته تلخ هاش مزش فقط تلخه وگرنه همشون رو آدم دوست داره.خیلی هم دوست داره...

این عکسا اطراف قبر شهید گمنام دانشگاه بیرجنده(البته شما ها که خودتون میدونید)

این عکسا هم خوب نشده اما من دوستشون دارم....


فرتور



فرتور


فرتور


فرتور


فرتور


فرتور